عـــ ــ ــکس تـــــــو را
ﺩلم
دلتنگ که باشی ،
قـبـول نیــسـت ایـن بـار تـو چـشـم بـگـذار،
من یاد گرفته ام که وقتی بغض میکنم ، وقتی اشک می ریزم منتظر هیچ دستی نباشم وقتی از درد زخم هایم به خود میپیچم خود مرهمی باشم بر جراحتم من یاد گرفته ام که اگر زمین میخورم خود برخیزم یاد گرفته ام برای قلب ترک خورده ی خود مرهمی باشم بی منت و من یاد گرفته ام همه رهگذرند… همه…
بی حس شده ام از درد ! از بغــض ! فقط گاهـی خـط ِ اشکی میسـوزانـد صـورتـم را.
ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﯼ
ما آدم معمولیا وقتی دلمون میگیره میریم لب پنجره با یه لیوان چایی خیره میشیم به دور دستا، احساس آرامش می کنیم سلامتی ما معمولیا که نه "آرزوی" کسی هستیم و نه "آویزون" کسی
پـــایـیز اســت فصــل بـاران ، راسـتـی پــاییـــز ؟! مـــن بــارانــی تَــرم یــا تــــو ؟ تـــــو یـک فــــصـــل مـــی بـاری ! مــن امــــا ، چــهـــار فـــصـــــل . ! میبـــارم
روزی میرسد که در خیال خود جای خالی ام را حس کنی در دلت با بغض بگویی : " کاش اينجآ بود " اما مَـن دیگر به خوابت هم نمی آیم |
About
سکوت دلی را در اینجا خواهم شکست که شکسته شد
Home
|
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 56
بازدید ماه : 54
بازدید کل : 48549
تعداد مطالب : 222
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1
Alternative content